عنوان: تجدیدنظرخواهی از حکم حجر

پیام: بر اساس قانون امور حسبی، تجدیدنظرخواهی از حکم حجر صرفاً از سوی قیم، شخص موردنظر و دادستان مسموع بوده و اعلام کننده حجر، حق تجدیدنظرخواهی ندارد.


مستندات: مواد 66 و67 قانون امور حسبی

شماره دادنامه قطعی :
9309970925600118
تاریخ دادنامه قطعی :
1393/09/15
گروه رأی:
حقوقی

خلاصه جریان پرونده

آقای م.ر. بطرفیت آقای م.ر. و ظاهراً دادستان هشتگرد، دادخواستی به خواستۀ صدور حکم حجر خوانده ردیف اول مستند به گواهی اهالی محل سکونت خوانده که کردان خیابان … پلاک … اعلام شده است، دادخواستی به محاکم حقوقی هشتگرد تقدیم نموده است. در متن دادخواست، خواهان توضیح داده است: پدرمان پیر و سالخورده و از کار افتاده و بیمار می باشد. حدود 10 سال است نسبت به امور روزانه و اموال، درک و حواس درستی ندارد و از نظر عقل و روان، ناتوان و محجور می باشد. تقاضای رسیدگی و صدور حکم مورد درخواست است. پرونده به شعبه پنجم حقوقی هشتگرد ارجاع شده است. دادگاه خوانده را جهت معاینه و تشخیص حجر و اینکه آیا وی توانائی امور خویش را دارد یا خیر؟ به پزشکی قانونی شهرستان ساوجبلاغ معرفی نموده است. در برگ 11 پرونده، نظریه پزشکی بدین شرح اعلام شده است؛ گواهی اول:»صاحب تصویر فوق معاینه و مصاحبه شد. نامبرده در حال حاضر مبتلا به درجات شدیدی از زوال قوای عالیه مغزی است و توانائی اداره امور خود را ندارد. با توجه به عدم ارائه مستندات بالینی، تاریخ شروع این وضعیت از تاریخ معاینه تعیین می گردد.« درتاریخ 24/3/93 در وقت فوق العاده، دادگاه با حضور خواهان و خوانده آقای م.ر. فرزند ص. وارد رسیدگی شده است. خواهان گفته است: خوانده قدرت ادارۀ اموال خود را ندارد. متولد 1308 می باشد. صدور حکم حجر وی مورد درخواست است. چون به لحاظ کهولت سن، توانائی و توان عقلی خویش را تقریباً از دست داده است. دادگاه خطاب به خوانده: چند تا فرزند دارید و اسامی آنها چیست؟ پاسخ داده است: نمی دانم چند تا بچه دارم و دختر ندارم و نوه هم ندارم. در این موقع خواهان گفته است: هم دختر دارد و هم نوه، ولی حواس ندارد و نمی تواند بگوید. در مورد شغلش گفته است: 50-60 سال است که در حال خوردن و خوابیدن می باشم و قبل از آن رعیت بودم. در جواب سؤال دادگاه بر اساس مندرجات صورت جلسه ی دادگاه گفته است: زمینی ندارم. خانه ندارم. ماشینی ندارم. خواهان نیز اظهار داشته است: همه چیز دارد، ولی حواس ندارد که بیان کند. نماینده دادستان که در جلسه حضور داشته است، اظهار داشته با توجه به مصاحبه حضوری و نظر پزشکی قانونی، با صدور حکم حجر وی موافقم. دادگاه با اعلام ختم دادرسی، طی دادنامۀ 0033/93 درتاریخ 24/3/93 بدین شرح پس از مقدمه ای که از سیر دادرسی و اظهارات خواهان و متن دادخواست او و نیز مصاحبه انجام گرفته شده با او در محضر دادگاه، با حضور نماینده دادستان و خواسته خواهان که صدور حکم حجر خوانده، پدرش، بلحاظ زوال عقلی وی بوده و نیز نظریه پزشکی قانونی که طی نامه شماره 31/2/3/9671 حکایت از حجر خوانده داشته و بر عدم توانائی ادارۀ امورش در حال حاضر حکایت دارد و اعمال خوانده در جلسۀ دادرسی 24/3/93 این دادگاه، مؤید نظریۀ مذکور است؛ مستنداً به ماده 1207 قانون مدنی، حکم حجر آقای م.ر. فرزند ص. به لحاظ ابتلاء به درجات شدید زوال قوای عالیه مغزی از تاریخ 18/3/93 که نظریه پزشکی قانونی اعلام شده است، صادر نموده است. از این رأی که در همان روز به خواهان ابلاغ شده، وی که در دادخواست خواهان بوده گفته است اعتراض ندارد (برگ 15 پرونده)، لیکن در تاریخ 28/3/93، وی طی لایحه ای (برگ 21 پرونده)، تجدیدنظرخواهی نموده است. در متن لایحه ی وی که منضم به دادخواست تجدیدنظرخواهی ازسوی او با استشهادیه ای که دلالت بر زوال عقل پدرش دارد، گفته است چون محجوریت پدرم احراز گردیده ولی بر اساس مدارک و مستندات غیر قابل انکار، حداقل 8 سال است که نامبرده مبتلا به درجات شدید زوال عقل عالیه عقلی می باشد که گواهی پزشکان معالج وی، که تصویر آن پیوست است، مؤید این امراست. لذا نقض دادنامه بدوی در آن بخش که حکم حجر از تاریخ 18/3/93 صادر گردیده مورد درخواست است و درخواست جلب نظر کارشناس پزشکی قانونی مورد استدعاست. درتاریخ 6/5/93 دادگاه تجدیدنظر استان البرز شعبه پنجم که پرونده جهت رسیدگی به آن شعبه ارجاع شده است، بدین شرح در مقام تجدیدنظرخواهی او انشاء رأی نموده است: »درخصوص تجدیدنظرخواهی آقای م.ر. نسبت به دادنامه شماره 500033 صادره از شعبه 5 دادگاه عمومی حقوقی هشتگرد مندرج در کلاسه 930061 که بموجب آن حکم به حجر آقای م.ر. از تاریخ 18/3/93 صادر شد و در مهلت مقرر قانونی مورد اعتراض تجدیدنظرخواه واقع و طی لایحه اعتراضیه ارسالی تقاضای تجدیدنظرخواهی نموده، با بررسی محتویات پرونده و لایحه اعتراضیه اعتراض تجدیدنظرخواه، باتوجه به اینکه تجدیدنظرخواه اعتراض و ایراد یا دفاع مؤثری که موجبات نقص دادنامه معترض ٌعنه را فراهم سازد، ارائه ننموده و ایرادات ابرازی، در حدی نیست که فعل یا خدشه در ارکان آن ایجاب نماید، از طرف دیگر دادنامه تجدیدنظرخواسته نیز با رعایت اصول و قواعد دادرسی صادر و فاقد ایراد یا اشکال عمده بوده در نتیجه موضوع، مشمول هیچ یک از جهات مندرج در ماده 348 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 1379 نبوده، لذا ضمن رد تجدیدنظرخواهی به تجویز ذیل ماده 358 قانون مارالذّکر، دادنامه تجدیدنظرخواسته را تأیید می نماید.« برابر ماده 27 قانون امور حسبی، تصمیم دادگاه در امور حسبی قابل پژوهش و فرجام نیست، جز آنچه در قانون تصریح شده است. ماده 57 در مورد صدور حکم حجر پس از هرگونه تحقیقات لازم توسط دادگاه است. وفق ماده 65، قبل از قطعی شدن حکم حجر اقدام به تعیین قیم می گردد. در ماده 66، دادگاه قیم را دارای حق تجدیدنظرخواهی از تصمیمات دادگاه دانسته است، از جمله راجع به حکم حجر. ماده 71، در مورد ابتدای تاریخ حجر که بر دادگاه معلوم شده، گفته است باید در حکم خود قید نماید؛که درتاریخ 10/6/93 به آقای م.ر. ابلاغ حضوری دربرگ 4 پرونده 930424 شده است. وی طی دادخواست ثبت شده، به شماره 58-23/6/93 فرجام خواهی کرده است و دادخواست فرجامی او بطرفیت پدرش اقامه شده است که هنگام شور، لایحۀ وی با گزارش پرونده قرائت می شود.
هیأت شعبه در تاریخ بالا تشکیل گردید. پس از قرائت گزارش آقای ناصح عضو ممیز و ملاحظه اوراق پرونده و نظریه کتبی آقای درخشان نیا، دادیار دیوان عالی کشور، اجمالاً مبنی بر صدور حکم شایسته باتوجه به محتویات پرونده مورد تقاضاست. درخصوص دادنامه شماره 574/93 تجدیدنظرخواسته مشاوره نموده، چنین رأی می دهد:

 

رأی شعبه دیوان عالی کشور

گرچه اعلام کننده حجر، بر اساس موازین قانونی و قانون امور حسبی، هر یک از منسوبین محجور مورد نظر می تواند باشد، لیکن پس از صدور حکم حجر یا رد آن، اعلام کننده سمتی برای اعتراض به رأی ندارد؛ زیرا مواد 67 و 66 قانون امور حسبی، کسانی را که حق اعتراض به رأی بدوی دارند، احصاء کرده است. فقط شخص مورد نظر و قیم و یا دادستان، حق تجدیدنظرخواهی را دارند. بنابمراتب آقای م.ر. پس از صدور حکم حجر پدرش، چنانچه نسبت به تاریخ شروع حجر اعتراض داشت، چون وی سمت قانونی برای تقدیم دادخواست تجدیدنظرخواهی نداشته است، باید با مراجعه به سرپرستی دادسرای عمومی و انقلاب کرج، اقدام قانونی برای تعیین قیم برای پدر محجورش معمول می داشت تا در صورتی که وی قیم پدرش می شد، با داشتن سمت قانونی نسبت به تصحیح تاریخ شروع حجر محجور مندرج در رأی صادره به دادگاه صادر کننده رأی (دادگاه بدوی) دادخواست تصحیحی می داد. بنا به مراتب اعتراض او بر رأی بدوی درحالیکه سمت قانونی برای این اعتراض نداشته است، قابلیت استماع نداشته، رأی فرجام خواسته که بدون توجه به مراتب ماهیتی صادر شده، مستنداً به بند 5 و 10 ماده 84 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی، صحیح نبوده است؛ بلکه دادگاه محترم تجدیدنظر باید وفق ماده 89 قانون مرقوم، مبادرت به صدور قرار رد دعوی می کرد و مشارٌالیه را ارشاد قانونی برای پیشنهاد قیم برای محجور برای حفظ حقوق قانونی محجور و افراد ذینفع در موضوع می نمود. بنابمراتب مستنداً به بند 3 ماده 371 و بند ج ماده 401 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی، رأی فرجام خواسته نقض و پرونده جهت رسیدگی قانونی به شعبه هم عرض دادگاه محترم صادرکننده رأی منقوض، ارجاع می گردد.
رئیس شعبه 41 دیوان عالی کشور – مستشار – عضو معاون
رازینی – ناصح – یکتن خدائی